۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

بزم بندگی

"هو اللطیف"
هزار و دویست و هفتاد سال از محرم و عاشورای سال 61 ه.ق می‌گذرد. واقعه‌ای که در یک جغرافیای محدود و در سرزمینی به نام نینوا (کربلا) و در زمانی محدود، ده روز- بلکه یک روز- اتفاق افتاد. شرکت کنندگان در این واقعه، در هر دو جبهه حداکثر سی هزار نفر بودند. در یک نگاه گذرا حادثه‌ای این‌چنین که به ظاهر، هم در جغرافیای مکانی و هم از نظر مدت زمان و هم تعداد جمعیت محدود است، نباید چندان مهم تلقی شود. من و شما چند جنگ بزرگ جهانی را در محدوده جغرافیایی همه دنیا با چند صد میلیون جمعیت، دهها میلیون کشته و در مدت زمان طولانی سراغ داریم که امروز از آن‌ها فقط نامی در برخی کتاب‌های تاریخ مانده‌است و بس، اما مگر حسینA با یارانش در یک نیم روز چه کرد که تمام انسان‌های آزاده دنیا از گذشته تاکنون و تا همیشه جهان و زمان، تحت تأثیر حرکت او هستند؟! حق این است که عاشورا یک حادثه عادی نیست. شجره طیبه‌ای است که ریشه در تاریخی بس طولانی دارد و شاخ و برگ و میوه آن بر همه‌ی دل‌ها سایه گسترده است. او مدرسه‌ای را در روز عاشورا گشود که هر انسان آزاده‌ای در آن ثبت‌نام کرد، پیروز آزمون‌های سخت گردید.
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانش‌آموزان عالم را چنین دانا کند
آری؛ عاشورا را در دهم محرم 61 نباید دید. قصه محرم، قصه عبرت‌آموز مصاف حق و باطل در طول تاریخ است که از آغاز زندگی انسان شروع شده و تا قیامت ادامه پیدا می‌کند. فهم عاشورا و کربلا مانند فهم قرآن "تقوی" و "تفکر" و "بصیرت" می‌خواهد. مؤمنان حسینی و عزاداران واقعی کسانی هستند که کربلا و عاشورا را یک قضیه خصوصی و در یک زمان خاص ندانند و "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" را با همه وجود باور داشته باشند. محرم چنین فرصتی است؛ فرصتی برای"گریستن عاشقانه" و "نگریستن آگاهانه"، بهانه‌ای برای پاسخ به دو سوال مهم:
امام حسین (ع) چرا شهید شد؟
امام حسین(ع) چگونه شهید شد؟
پاسخ به سوال اوّل، تو را شاگرد مدرسه حسین(ع) می‌کند و به تو معرفت عاشورایی می‌دهد و پاسخ به سوال دوّم دلت را روضه‌خوان مقتل و علقمه و خیمه‌گاه و تلّ زینبیه می‌کند با جستجو در سوال اوّل می‌فهمی و در پاسخ سوال دوّم می‌گریی! و این هر دو در کنار هم تو را عزادار واقعی عزیزفاطمه (س) و یارانش خواهد کرد

کربلا، عاشورا؛ منشور عبودیت
کربلا یک حادثه نیست، یک فاجعه نیست؛ یک واقعه است که هیچ انکاری در آن راه ندارد، همانند منشوری است که از هر سو به آن بنگری به تو نور می‌دهد و برایت جلوه می‌کند، و تو دوست داری از هر جلوه‌اش نور بگیری، هم پای منبر معرفتش بنشینی، هم در روضه‌خوانی او بسوزی و فریاد بزنی، هم بر سر سفره طعام او نمک‌گیر محبتش شوی، هم خادم هیئتش باشی و هم پرچمش را بر دوش بگیری. کربلا؛ برا ی همیشه زندگی ما- تا قیامت- درس و پیام و عبرت دارد. امّا مهم‌تر از همه‌ی درس‌های کربلا، درس"عبودیت" است. "عبودیت یعنی بندگی"، آری کربلا مدرسه‌ی"عبودیت" است. اصلی‌ترین درس این مدرسه، دو درس است:
1. آگاهی(معرفت)
2. آزادگی(حریّت)
مهم‌ترین منابع فهم درس‌های این مدرسه عبارتند از: قرآن، روایات، زیارات و تاریخ صحیح عاشورا. و اولین معلّم عاشورا در هر عصر و زمان، امام زمان(عج) است که از او باید فهم عاشورا را خواست.
لحظه‌ای تفکر کنید! در کربلا و در جبهه حق، هر حرکتی یا ریشه در معرفت دارد یا حریّت، که ثمره آن"عبودیت" است. می‌گویم"عبودیت" و نمی‌گویم"عبادت".
چون"عبادت" اگر عارفانه و آگاهانه و خالصانه باشد به "عبودیت" می‌رسد و اگر نه... .
پس از توجه به این مطلب مهم، چند درس و عبرت عاشورایی را با هم مرور می‌کنیم.
درس اوّل: یا حق یا باطل؟!
راه دیگری وجود ندارد؛ هم حق و هم باطل، التقاط است، نه حق و نه باطل، تحجّر است! فقط حق؛ این بصیرت است. مردم در مواجهه حق و باطل 4 گروهند:
گروهی حق را از باطل تشخیص نمی‌دهند. (مانند جاهلان و ناآگاهان صدر اسلام)
گروهی حق را از باطل تشخیص می‌دهند امّا به علّت برخی گرایشات قلبی نمی‌توانند حق را بر باطل ترجیح دهند. (مانند بسیاری از کسانی که در خدمت امام تا کربلا بودند امّا برگشتند.)
گروهی نیز، هم حق را تشخیص می‌دهند و هم ترجیح می‌دهند امّا توفیق جهاد برای پیروزی حق پیدا نمی‌کنند. (مانند عبدالله بن عباس، محمد حنفیه و ...)
گروه دیگر؛ آنانند که ضمن تشخیص حق از باطل تا آخرین لحظه در راه پیروزی حق بر باطل تلاش می‌کنند.
تنها کسانی تا آخر همراه حسین بن علی(ع) هستند که در "تشخیص حق از باطل" و"ترجیح حق بر باطل" و"تلاش برای پیروزی حق بر علیه باطل" موفق باشند. این‌ها در کربلا فقط هفتاد و دو نفر بودند که امام حسین(ع) فرمود: « من یاران و خانواده‌ای بهتر از یاران و خانواده خود نمی‌شناسم.»
براستی ما جزء کدام گروه هستیم؟ تا کجای کار با امام زمان(عج) همراه می‌شویم؟!

درس دوّم: نه گمراهی، نه سردرگمی؛ فقط همراهی با ولّی
"عین" یعنی چشم، "بَصَر" یعنی نور چشم. "بصیرت" یعنی نور قلب (البصیره نورالقلب). عده‌ای چشم ندارند، عده‌ای چشم دارند امّا نور چشم ندارند (این هر دو نابینا هستند). عده‌ای هم چشم دارند، هم نور چشم؛ می‌بینند امّا درک نمی‌کنند (این‌ها بصیرت ندارند). حکایت ما و درس‌های عاشورا چگونه است؟
انسان‌ها در فهم حقایق دین چند گروهند:
فاقدُ البصیره ( نابینا در دیدن حقیقت)
صاحبُ البصیره (بینا در رؤیت حقایق)
نافذُ البصیره (دارای بینش عمیق در فهم حقیقت)
مشکل مردم کوفه این بود که فاقد بصیرت بودند، آنان حسین(ع) را دوست داشتند، بانوان آنان در مکتب زینبI درس خوانده بودند، حقانیت حسین(ع) را می‌دانستند، از حکومت بنی امیه به شدت متنفر بودند امّا ...
مشکل آنان فقدان بصیرت بود. در کربلا کوفیان دو گروه بودند:
گروهی که در"گمراهی" بودند. (مانند شمر، ابن سعد، خولی، سنان و ...)
عدّه‌ای که در"سردرگمی" بودند. (مانند اکثر اعراب و لشکریان عمربن سعد)
گمراهی(ضلالت) ریشه در "ظلم" دارد. سران نفاق در کربلا عظمت حسین بن علی(ع) را می‌فهمیدند امّا گرفتار نفاق بودند و منشأ آن همه ستم شدند.
سردرگمی(حیرت) ریشه در"شک" دارد؛ یعنی حق را بفهمی و ببینی امّا اقدام نکنی.
راستی می‌دانید، در روز عاشورا، گروهی از شیعیان در نزدیکی کربلا و در پشت تپه‌های نینوا دست به دعا برداشته‌ بودند و برای پیروزی امام حسین(ع) و نابودی یزید دعا می‌کردند، امّا مورد لعن امام صادق(ع) واقع شدند؟!
این یعنی؛ در هنگامه جهاد، دعاکردن و به صحنه جهاد نیامدن، عین کمک به ظلم است چراکه"دعا" و "جهاد" با هم ظلم را می‌شکند.
آری؛ این "بصیرت" بود که یاران سیدالشهداء را به"معیّت" و همراهی او موفق ساخت. آنان "صاحب‌البصیره" بودند؛ امّا حکایت (ع) قصه دیگری است. او به فرموده امام صادق(ع) "نافذالبصیره" بود (کأن عمنا العباس نافذالبصیره).
در غبارهای فتنه و حوادث روزگار، ما در کدام گروهیم؟ در گروه حیرت یا ضلالت یا همراه اصحاب بصیرت؟

درس سوّم: فاصله حسینی‌شدن تا یزیدی‌ماندن یک لحظه تفکر و توبه حقیقی است.
حکایت"حر"، حکایت زیبایی است. زُهَیر هم اینگونه است. در مکتب "ولایت" مهم این است که خودت بخواهی. آغوشِ ولی همیشه باز است برای هدایت. قصه"حر"، "رجعت" را می‌فهماند.
به من و تو می‌گوید، حتی اگر از رفتارت غبار غم بر دل ولیّ‌خدا و خانواده‌اش نشانده باشی، اگر برگردی و درست برگردی، تو هم جزء همان کسانی می‌شوی که تا قیامت نظیر نداری.
رجعت"حر" و توبه نصوح او ثمره دو چیز است؛ "تفکر" و"توبه". این، همان تفکری است که از عبادت هفتاد سال بهتر است. حر و داستان او به ما می‌فهماند که فاصله‌ی تو تا حسینی شدن یا یزیدی ماندن تنها دو ساعت می‌تواند باشد!! این، یعنی مرز حق و باطل برخی اوقات خیلی نزدیک می‌شود. مراقب باشیم در غبار فتنه‌ها، هر‌چه زودتر برگردیم. راه باز است. آغوش هدایت ولیّ خدا همیشه گشوده است و محرّم؛ بهترین فرصت.

درس چهارم: شوق شهادت ما را پرواز می‌دهد.
"مرگ" را نباید "نیستی" بپنداریم. مرگ آغاز حیات وسیع‌تر است. "موت" یعنی انتقال و"فوت" یعنی دور شدن. در قاموس دین، مرگ"عدم" نیست، "وجود" است. در کربلا هر کس را ببینی از "مرگ عاشقانه" سخن گفته‌است. از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا و از کربلا تا کوفه ‌است که مرگ نزد حسین(ع) و یارانش و امام سجاد(ع) و زینب(س) و همراهانشان حقیر می‌شود و این شهادت است که معنا پیدا می‌کند.
شب عاشورا، گوشه خیمه، قاسم بن الحسن(ع) به یاران عمویش می‌نگرد، آنها همه عازم شهادت شده‌اند قاسم با نگرانی از امامش می‌پرسد: آیا من هم در بین شهیدان هستم؟! امام حسین(ع) پاسخ را با "آری" و"نه" نمی‌دهد در پاسخ سوال او از وی سوال می‌کند: "مرگ نزد تو چگونه است"؟
آن تربیت شده مکتب امامت پاسخ می‌دهد: "الموت عندی احلی من العسل!" از عسل شیرین‌تر است!! راستی چرا قاسم گفت: "اَحلی" (شیرین) و نگفت اجمل (زیباتر)، اعظم (بزرگ‌تر)، احسن (نیکوتر)؟
آری، شهادت چشیدنی است، "ذائقه" می‌خواهد. ذائقه‌ای که به ویروس دنیا زکام نشده باشد. از این روست که فرموده‌اند: «هر کس که در آرزوی شهادت نباشد، اگر بمیرد بر شعبه‌ای از نفاق مرده است». آرزوی صادقانه‌‌ شهادت مهم است. شهادت هدف نیست. اگر توفیق یافتی خوشا به حالت. اگر با آرزوی شهادت با مرگ عادی رفتی، باز هم اجر شهدا را خواهی داشت.

درس پنجم: دغدغه علي اکبر(ع) چه بود؟
بيست و هفت سال از عمر مباركش می‌گذشت، صورت و سيرت و سيره‌اش درست مثل پيامبر4 بود. در يكي از منازل بين راه، با تواضع و احترام در پي پدرش، كه امامش بود، مي‌رفت. صداي"انا لله و انا اليه راجعون" را از پدر شنيد. پدر در پاسخ سوالش فرمود: صدايي را شنيدم كه مي گفت: « اين كاروان به سوي مرگ روان است». علي اکبر(ع) سوال كرد: آيا ما بر حق نيستيم؟! امام فرمود: و ما برحقيم. با خوشحالي و سبكبالي گفت: ديگر ما را از مرگ باكي نيست؛ (اذاً لا نُبالي بالموت).
دغدغه علي اکبر(ع) فقط يك چيز بود. آيا بر حق هستيم؟ چون از امامش پاسخ شنيد كه «آري»، آسوده خاطر شد.
آري؛ "به راه حق آمدن"، "در راه حق ماندن"و" براي حق تلاش كردن" دغدغه يك جوان تربيت شده مكتب حسین(ع) است. با اين توفيق، " مرگ" نه تنها ترس ندارد بلكه اصلاً چيزي نيست كه به نظر بيايد.
از صبح كه از خواب بر مي‌خيزيم تا شب كه به بستر مي رويم، تمام كارها و سخنان و اعمال و افكار ما يا در مسير حق است يا باطل. بكوشيم و در هر حال مراقبت و محاسبه‌كنيم و زماني كه مي‌خواهيم دست به اقدامي بزنيم از خود بپرسيم: اگر در اين حالت مرگ به سراغم بيايد من در حالت اطاعت مي‌ميرم يا معصيت؟ باور كنيم كه اين مراقبت زندگي‌مان را متحول مي‌كند.

درس ششم: مباهله حسین(ع) با منافقان
"مباهله" يعني آنگاه كه دشمن با هيچ منطق و استدلالي حق را نپذيرفت، با او اتمام حجت كن، و كار او را به خدا واگذار. مباهله پيامبر4 و خانواده‌اش در سال ششم هجرت با غير مسلمانان بود؛ پيامبر آمد با علی(ع) ، فاطمه(س) حسن و حسین(علیهماالسلام) كه در آغوشش بودند. كار به مباهله كشيد. آنان برگشتند و مسلمان شدند. اما مباهله حسین(ع) با غير مسلمانان نبود! با منافقاني بود كه ادعاي مسلماني و تشيع داشتند!
اينجا مباهله رنگ و بویي ديگر مي‌گيرد. او علي اصغرش را بر دست مي‌گيرد و برايش آب مي‌طلبد. آب طلبيدن حسین(ع) نشانه‌ ذلّت نبود، علامت "اتمام حجت" بود، قنداقه‌ خونين علي اصغرش سند حقانيت خود و پيام مظلوميتش به همه بشر تا قيامت بود. با شهادت علي اصغر(ع) انقلاب حسيني چهره ‌جهاني يافت و حقانيت تشيع عالم‌گير شد. حسينA نشان داد براي هدايت انسان‌ها همه‌ي دارايي‌اش را ايثار مي‌كند. منطق حسین(ع)، منطق هدايت بود.
براي دفاع از حق تا كجا حاضر به همراهي با حق هستيد؟!


درس هفتم: كربلا مي‌مرد اگر زينب نبود…
واقعه كربلا، بدون زینب(س) ناقص است گويا اين واقعه آسماني، دو جلوه دارد؛ «شهادت» و «اسارت» گويا كربلا متن ايثار و جهاد است و اسارت زینب(س) شرح آن حق اين است كه اگر زينبI نبود، كربلا در هشت ساعت (يك نيم روز) و چند حادثه و در چند كيلومتر مربع زنداني می‌شد اسارت زينبI "كُلِّ يَومٍ عاشورا وَ كُلِّ أَرضٍ كَربَلا" را معنا كرد زينب کبری(س) در مسير اسارت آزادي‌بخش خود، چند دغدغه داشت:
1ـ حفظ جان امام زمان خود امام سجاد(ع)
2ـ نگاهداشت ميراث‌داران قيام عاشورا (خانواده و فرزندان اهل بیت (ع) اصحاب)
3ـ حراست از صداقت و طهارت قيام عاشورا و تحقير دشمن
4ـ حفظ حجاب و حيا و عفاف حرم اهل بیت (ع)
به راستي او پيامبر عاشورا بود.
ما رسالت زينبي خود را چقدر پاس مي‌داريم؟ دريافت ما از پيام‌هاي اسارت زینب (ع) چه اندازه است؟! دغدغه‌هاي ما و بانوان ما چيست؟

درس هشتم: اگر به موقع اقدام نكنيم، پشيماني سودي ندارد...
غروب عاشورا كه دميد و خورشيد بر سرزنان و خونين غروب كرد، تازه عده‌اي به كربلا رسيدند؛ براي ياري حسین(ع) گروهي پس از شنيدن خبر جانگداز عاشورا، از ترديد و حيرت خود پشيمان شدند و براي جبران تأخير خود قيام كردند(توّابين)، عده‌اي از كوفيان حاضر در كربلا به خود آمده و مبهوت و نالان از دنيا و زندگی نااميد شدند، اما چه سود؟! ترديد در نصرت وليّ خدا و تأخير در ياري او نتيجه‌اي جز پشيماني و نااميدي ندارداين همان نكته است كه رهبر فرزانه انقلاب يادآور شدند: ترديد در اقدام به موقع و تأخير در آن باعث مي‌شود حسين (ع) به قربانگاه برود.
اينك در جبهه حق و باطل ما در كجاي صحنه‌ايم؟ اگر در جبهه حق هستيم، اهل اقدام به هنگام هستيم يا… ؟!

درس نهم: عاشورا جاري است…
كربلا ادامه دارد و عاشورا همچنان جاري است؛ پيام عاشورا در جلوه کامل آن با ظهور حضرت مهدي(عج) و در قالب حكومت عدل او متجلي مي‌شود. "منتظر ماندن" درست نيست بايد ايستاد و حركت كرد. کربلایی ماندن در منتظر واقعي بودن است. پيام مهدي (عج) همان پيام حسین(ع) است.
او با صداي حسین(ع) مردم را به حق دعوت مي‌كند(يُنادي بصوت الحسين) و خود را فرزند او مي‌خواند (أنَا بنُ مَن قَتَلَ عَطشاناً) و خويشتن را منتقم حقیقی او معرفی می‌کند(أنا الطالبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکربلا) و پرچم او، پرچم خون‌خواهی حسین(ع) است(يالثارات الحسين) و مقصد حكومت او، مقصد حركت حسین(ع) است (مسجد سهله) و هدف او، هدف حسينA است (اصلاح در امّت و احياء سيره پیامبر(ص) وامیرالمومنان(ع)
درس امروز ما از عاشورا، لبيك اجابت به نداي ياري خواهي امام زمان(عج) است.
چقدر خود را آماده همراهي امام زمان‌مان كرده‌ايم؟!

درس دهم: ما و دارالشفاي كربلا...

كربلا، عاشورا، زيارت حسین(ع) و محرّم هر ساله او، و مجالس عزاي او، دارالشفاي حقيقي است؛ در محفل حسین(ع) و زيارت او هر درد درمان مي‌شود. داروی هر دردی در شفاخانه قرب حسین(ع) است. اما يك سوال مهم؛ من و شما چقدر از خدا عمر گرفته‌ايم؟ چند سال است در محرّم و صفر تن و جان‌مان را با ياد او وحضور در مجالس و روضه‌هايش جلا داده‌ايم و شفا بخشيده‌ايم؟! چند سال مي‌خواهيم در اين دستگاه با‌عظمت مصرف‌كننده باشيم؟! مگر نفرموده‌اند زائران و عزاداران حسین(ع)، كه بوي عشق و محبتش را مي‌گيرند، بايد مانند ایشان شوند؟! آيا نمي‌توانيم هم از داروي شفابخش كربلا و عاشورا استفاده كنيم، هم ديگران را بهره‌مند سازيم؟! راه بهره‌مندي خود و بهره رساندن ديگران از عاشورا چيست؟! امر به معروف و نهي از منكر؛
امر به معروف و نهي از منكر ـ با رعایت شرايط شرعی آن ـ به ما رنگ و بوي حسيني مي‌دهد، جهت عاشورايي و زندگي كربلايي مي‌بخشد. ما با انجام اين دو فريضه بزرگ پيام حقيقي عاشورا را مي‌توانيم برسانيم.

حرف آخر ...
اي امام رئوف! اي ضامن آهو! یابن الحسین الشهید! حرف آخر من با شماست. اينجا، اين ايام، لباس عزاي جدتان را بر تن كرده‌ام. من با روضه شما بر مولايم حسین(ع) گريسته‌ام. به سفارش شما سياه پوشيده‌ام. شنيده‌ام و خوانده‌ام در مسير هجرتتان به مشهد، در اوّل محرّم آن سال دستور داديد تمام خيمه‌ها را سياهپوش كنند و همه سياه بپوشند و فرموديد: «پدرم موسي بن جعفر(ع) هنگام محرّم، خنده از لبانش رخت بر می‌بست». و به پسر شُبيب فرموديد: « يَابن شُبَيب! إن كُنتَ باكياً عَلي شَيء فَإبكِ لِلحُسين(ع) …؛ اگر خواستي بر چيزي گريه كنی، بر حسین(ع) گريه كن.»
حالا، من وامانده با دل سوزان و چشم گريان، مي‌خوانم و مي‌سوزم و دم مي‌گيرم، نوحه‌هايي كه از كودكي ياد گرفته‌ام و در حرم باصفايت شور مي‌گيرم و زمزمه مي‌كنم:
محرم آمد و عيدم عزا شد حسينم وارد كرب و بلا شد
و مي‌خوانم: افتادم از پشت فرس عمو به فریادم برس
و ناله مي‌زنم: اصغر من كی به زبان آمده حرمله با تير و كمان آمده
و می‌مويم: جوانان بني هاشم بياييد علي را بر در خيمه رسانيد
و فرياد مي‌زنم: ای اهل حرم مير و علمدار نيامد، علمدار نيامد
و گريه مي‌كنم: امشبی را شه دين در حرمش مهمان است، مكن اي صبح طلوع
و بر سر مي‌زنم: از حرم تا قتلگه زينب صدا مي‌زد حسين دست و پا می‌زد حسین، زینب صدا می‌زد حسین
و ضجه مي‌زنم: او مي‌بريد و من مي‌بريدم او از حسین سر، من از حسین دل
نه! نه! اينك صحبت قتلگاه است، صداي ناله فاطمه مي‌آيد… گوش كنيد صداي او را در حريم الرضا بهتر مي‌شنويد… «وَلَدي حسين!»

صلي الله عليك يا ابا عبدالله